مــن رو رنــــگ نکن ،
من صـــافکاری لازمم …
.
.
.
دندانم شکست برای سنگریزه ای کـــه در غذایم بود …
دردم گـــرفت نه برای دندانم ، برای کم شدن سوی چشم مادرم … !
.
.
.
ماه من ، گاهی میرنجانمت !
ببخش ، کســوف تقدیر است …
.
.
.
روزگار عجیبی است …
این روزها بعضی هـا راه می روند تا غذایـشان هضم شود
و عـــده ای می دوند تا گــرسنه نمــانند …
.
.
.
زندگی مــثل آب توی لــیوان ترک خورده میمــونه …
بخوری ، تــموم میشه …
نخوری ، حــروم میشه …!
پس از زندگیت لـــــــذت ببر
چون در هر صورت تموم میشه …
بقیه در ادامه مطالب...
همه ى قراردادها را که روى کاغذ بى جان نمى نویسند ،
بعضى از عهدها را روى قلبها مینویسیم …
حواست به این عـــهدهاى غیرکاغذى باشد …
شکستن آنها یــک آدم را میشکند …
.
.
.
کاش کسی به معلم ها یاد میداد :
اول مهر شغل پدرها را نپرسند ؛
وقتی هنوز احترام به همهی شغل ها
و افتخار به همهی پدرها را یاد دانش آموزانشان ندادهاند …
حالا قصه ی چشمــان یـتیمی که نم میخورد ، بمـــاند …
.
.
.
قصه از آنجا شــروع شد که
از “ عادت کردن ” فــرار کردیــم و
به “فرار” عــادت کردیم …
.
.
.
به من در کودکی بارها آموخته اند که همه آدم ها می میرند
ولی کسی به من هیچ وقت نیاموخت که همه آدمها زندگی نمی کنند
و کسی به من نیاموخت که هر تولدی آغــاز هر زندگی نیست
همانطوری که هر مــرگی پایان هر زنــدگی نمی باشد …
.
.
.
مرد برای بستن بند کفشش پایش را بالا می آورد ، خم نمی شود … !
.
.
.
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ کوچک ﺑﺎﺷﯽ ﯾﺎ بزرگ …
ﻣﻬﻢ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﭘﺎﯼ ﺣﺮﻓﺖ ﺑﺎﯾﺴﺘﯽ
ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺩﻫﺎﻥ ﻫﺮ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﺑﻮﯼ ﮔﻨﺪ “ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ” ﻣﯿﺪﻫﺪ …
.
.
.
مستند راز بقا را نمی خواهیم …
مستندی از بقایای انسانیت بسازید اگر بلد هستید …