روی کارت برایش نوشتم “ بـــه امید فـــــردای بهتر “
دو هفته بعد شنیدم ازدواج کرده ،
تـــازه فهمیدم آن روز “ الف ” فردا را یادم رفته بود …
.
.
.
میگن امـــید میتونه حتــی دردهای لاعلاج رو هم درمان کنه !
رفتنت دردی بود لاعلاج و پایان امید…
.
.
.
استخوان هــایم را به دانشمندان بسپـارید …
شاید بفهمند نه یخبندانی بود نه بیماری مهلکی !
من از دوری تو منقرض شدم …
.
.
.
کاش بودی تا من نیز چـیـزی برای از دست دادن داشتم …
بقیه در ادامه مطالب....
رفت و آخرین جمله اش این بود :
تو را هرگز فراموش نمیکنم اما فقط به عنوان یک ” آشنا “
.
.
.
امشب انگار قرصـــها هم آلزایمر گرفتن …
لعنتیا یادشون رفته که خــواب آورن نه یـــاد آور …
.
.
.
باران باشد …. تو باشی … یک خیابان بی انتها …
دیگر از دنا هیچ نمیخواهم …
به دنیا میگویم : خداحافظ
.
.
.
آشپزی ام خوب نیست …
اشکـــــ پشت پا بریزم برایت ؟؟؟؟
.
.
.
راه میروم
و
شهر زیر پاهایم تمام میشود !
تو … هیچ کجا نیستی …
.
.
.
به زندگیم پوزخند نزن …
من روزی کســی را داشتم که با تمامــــــ وجود صدایم میکرد :
“عشقم”
.
.
.
این انصاف نیست که دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را هر روز ببینی
اما آنقدر بزرگ باشد که آن را که دوست داری حتی یک بار هم نبینی …